یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ | 23:46 | مامان فرشته -
روز اول کاری امروز شروع شد و صبح مثل یه بچه کلاس اولی قدیم که به زور میخواد بره و اصلا دوست نداره حاشیه امنش رو رها کنه بودم شب هم هی پاشدم و هی خوابیدم خوابهام هم سراسر دیر رسیدن به اداره بود و.....بالاخره خودم رو مجبور کردم و به موقع رسیدم واکنش همکاران بعد از ۸ماه دوری جالب بود همه خانمها بلااستثنا بغلم کردن با یکی که کمی سرسنگین بودم رفتم تو اتاقشون البته به زور خودم رو بردم یعنی خودم دست خودم زورکی کشیدم خودم رو هل داذم داخل باهاش دست دادم برگشت گفت میشه بغلت کنم الهی با علتقه بغلش کردم و هر چی توی دلم بود پرواز کرد و رفت و رها شدم اصلا نفهمیدم کی ساعت دو شد بچه های طبقه مون اصرار دارند تو همون طبقه باشم اما من دلم یه جای ارووم میخواست اما شاید بمونم همون طبقه انگار مامان خونه چند ماه نبوده بچه ها متفرق و سرسنگین با هم بودن و هر کی تو لاک خودش
روز حوبی بود برام خدا کنه بتونم جسما وروحا دوام بیارم از همه مهمتر واکنش نیروی خدماتی اداره مون بود یه اقای خیلی محترم رفته بود طبقه پایین به بچه ها گفته بود ...برگشته اسم کوچیکم 😅😅😅بعد به سینی نارنگی اورده بود بالا و بچه ها میگفتن به جه مناسبت میگفت بخاطر فلانی برگشته🤣🤣🤣
خدایا کمکم کن خوب باشم با زبانم کسی رو ازار ندهم خدایا کمکم کن خیلی چیزها رو نبینم در اموری که بهم ربطی نداره از دلسوزی بیش از حد دخالت نکنم کمکم کن خودم رو با محیط جدید وفق بدم و ابن دنیا رو بسلامت وعاقبت بخیری سپری کنم
کمکم کن همسرم رو نرنجونم مادر خوبی باشم .
اولین روز کاری بچه ها ناهار نداشتن😭چون من دیشب از ۹صبح تا ساعت ۹شب رفته بودم با همسر ودختر کوچکم مرکز استان
توی مطب متخصص ارتودنسی دخترم چند وقت پیش دوست هم استانی دکتر اومده بود بهش سر بزنه صدای گفتگوشون میومد دکتر ساکن تهرانه و فقط دو روز هفته میاذ مرکز استان داشت به دویت قدیمیش میگفت سالهاست تهرانم اما هنوز فقط؟میدونم دوستهای اینجا من رو بدون هیچ چشمداشتی باهام هستند بقیه باید منفعتی بهشون برسونی تا باهات دوست باشند .و هنوز دوستان دوران مدرسه اینجام بهم سر میزنند .
و من ته دلم از حرفهای دکتر که ناخواسته به گوشم میرسید احساس ارامش میکردم و از اینکه هنوز در این دنیای پر از فریب ونیرنگ ادمها همدیگر رو خالصانه دوست دارند لذت میبرم❤️❤️❤️