یه گلو درد و بدن دردی دارم که انگار چماق زدن به بدنم .یه استامینوفن ۵۰۰خوردم یه لیوان گنده دم نوش زنجبیل تازه و یه عالمه نون و مربای زنجبیل خدا کنه زود بهتر بشم خیلی کار دارم .
پریروز که رفتم اداره ساعت ۱۲مرخصی گرفتم اصلا از گردن درد داشتم به فنا میرفتم ناهار خوردم خوابیدم عصر بعد از اینکه دختر وسطی از کلاس برگشت من و همسر رفتیم ویلا اووحا بودیم آی مصدوم داشتیم اون شب اول عروس خواهرم انگشت شستش ضرب دید و ورم کرد من اون موقع با دخترای ده ساله ابجی وداداش روی تخت تو بالکن بودم سر اینکهدختر کی باشم دعوا بود و من رو پاشون خوابیدم داشتن لالایی میخوندن و من جدی جدی در اون همهمه قوم مغول داشت خوابم میبرد که گفتن خانم پرستار بدو بیا حالا من رفتم یخ میزترم هر کی میاد یه دستوری میده و هر کی یه متلک میندازه به من و عروس اخرش گفتم میشه بزارید ببینم چکار دارم میکنم همه غرغر کنان دور شدن😅😅😅 و صدای متلکهای جدیدشون میومد 😂😂😂😂 با یخ ورم دستش خوابید و با یه پارچه بستم و مسکن داذیم و نیم ساعت بعد اومد نشیت اما خداییش قبلش از درد داشت اشک میریخت
بعد پسرداداش از دوچرخه افتاد دستش ضرب خورد به لبه بالکن بعد پسر اون یکی داداش 😁بعد یکیشون معده درد داشت دمنوش دادم بهتر شد بعد یکی شکم درد داشت دست کشیدم و ماساژ دادم پاشد رفت بازی کرد خلاصه بساطی داشتم اخرش هم بهم میگفتن دامپزشک😂😂😂😂گفتم پزشک پزشکه ارباب رجوعش مهم نیست😅😅😅😅😅😅
ما ساعت دو خونه بودیمم اما خیلی ها تا دیشب موندن اما من ترجبحم این بود اخر هفته پیش دخترام باشم و دیروز اولین روز در آذرماه بود که کامل خونه بودم و هیج جا نرفتم یه کم کمد لباسهام رو مرتب کردم اما اناقم رو بهم ریخته کردم .و هنوز مرتب نشده
صبح هم رفتم خونه بابا ناهار درست کردم و ظرفهاشون شستم یه سوپ هم برا امشب بار گذاشتم ساعت ۲ظهر برگشتم اما این بدن درده ولم نمیکنه و جالب اینکه میرم خونه بابا اصلا یادم نیست مریضم و یه سره سرپام خونه خودمون اصلا توان ندارم.
همسر رو بفرستم برام قرص ویتامین سی بگیره فرصت مریض شدن ندارم .