سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۱ | 22:41 | مامان فرشته -
دا شتم به امشب فکر میکردم اولش کلی دلخور بودم دخملا برا تولدم کارت درست کره بودند و همسر هم خودش رو راحت کرده بود و نقدی حساب کرد حالا خوبه من کلی از دوستام براش تعریف میکنم که شوهرای دوستام شب تولدشون یا هر مراسم دیگه میرن طلا فروشی یه چیزی انتخاب میکنن بعد خانمشون رو میبرند خرید اما شوشوی ما اهل این رمانتیک بازیها نیست البته نه اینکه خسیس باشه نه چون امتحانش رو پس داده اما یه جورایی واسه من وقت نمیزاره بیخیال خدا جون ازت ممنونم امشب واسم یه بارون عاشقونه فرستادی اما کاشکی چند دقیقه میتونستم برم قدم بزنم یادش بخیر عقد که بودیم تو گرمای 45درجه مرداد ماه دوساعت پیاده روی میکردیم ولی حالا تو هوای به این خوبی شب تولد من و یه شب بعد از سالگرد خواستگاری و روز عید هیچکی رو نداشتم که عاشقونه یه جمله از ته قلبش بگه:تولدت مبارک صد رحمت به خواهر زاده سه و نیم ساله که بهم زنگزد و گفت خاله تولدت مبارک.