دیروز بالاخره پیامک دورهمی اومد و ما چقدر ذوق زده شدیم وتصمیم گرفتیم زوذ بریم قبلش رفتیم پیش نی نی که ختنه کرده بود و قرار شد اونها هم بیان دورهمی بعدش اومدیم پیش،زن داداشمون که عمل فیبروم انجام داده بود و بعد رفتیم در خیاط بابا که همسر اونجا بود که همسر اومد گفت بابات گفته حال ندارم نمیتونم بیام من مردد شدم گفتم پیشش میمونم چون مامانم الان حتما خیلی ناراحته بعد ددختر خواهرم گفت خاله من به امید تو میام گفتم باشه بریم تا نشستیم تو ماشین مامان عصا زنان در حیاط باز کرد دلم طاقت نیورد گفتم شما برید من نمیتونم برگشتم توی حیاط،پیش بابا و مامان بابا دراز کشیده بود و مرتب مامان میگفت داروهاش بده میگفتم خوابه میگفت نه بهش،بده بابای بیچاره رو بیدار کردم دارو دادمش نیم ساعت بعد همسر و خواهر ودخترهاش هم اومدن و از رفتن دورهمی پشیمان شده بودند بابا شدیدا عصبی بود درد کمرش کلافه اش کرده بود براش پماد کشیدم و بعد شامش رو دادیم داروهاشون دادیم و برگشتیم خونه .
صبح نوبت من بود دیر بیدار شدم بی حال بودم به زور ساعت ۹صبح لباس پوشیدم راهی خونه بابا شدم با تعحب دیدم ابجی بزرگه و داداش کوچیکه اونجان شستم خبردار شد چیزی شده
بعله بابا فریاد می کشید و درد داشت و شکمش شدیدا ورم کرده بود دکتر نمیومد و عرق سرد داشت با بچه های اورژانس مشورت کردم گفتن حتما ببر نوار قلب بگیرند بعد رفتم گفتم بابا دکتر گفته بتید از شکمت عکس بگیریم دورش بگردم به زور با ویلچر بردیمش بیمارستان و واقعا همکارا هواش داشتن اخرش تشخیص پارگی روده داده شد و یدفعه بدحال شد دکتر خواست ببره اتاق عمل اونهم در بیمارستانی که در حد درمانگاه هست گفتیم بریم شیراز گفت زمان ندارید داداشم با ماشینش اومد یه کپسول اکسیژن گیراوردیم خوابوندیمش پشت ماشین خودم کنارش بودم داداش راه دوساعت ونیم رو یکساعت ونیمه اومد و رسیدیم بیمارستان .قبلش به پسر ابجی که سال اخر پزشکی هست خبردادیم بنده خدا رفت بیمارستان و تمام مشاوره ها رو گرفت ولی بابا توی اورژانس بدحال شد و بردنش .لحظات بسیار پرتنشی بود و من هرچقدر مقاومت کردم ولی اخرش اشکهام سرازیر شد و حالم بد بود اومدم پیش دختر داداشم دراز کشیدم توی خونه اش،و بابا رفت اتاق عمل تکه ای از روده خارج شد و الان رفته ای سی یو .و قرار شد داداشا بیان پیشمون الان اومدن .
محتاج دعای شما هستیم