برگشتم خونه از دیروز تا امروز ۳۰ساعت بود که در تب وتاب بودیم برنامه ریختیم گروه تشکیل دادم قرار شد روزی دونفر بیان راه دوره سخته اما باید انجامش بدیم ما موندیم تا ابجی و داداش،و دومادمون اومدن با داداش دست ودلباز که ماشینش دیروز حکم امبولانس برامون داشت.بیمارستان موندن ما برگشتیم تا رسیدیم خونه بابا واقعا هنر کردم خودم رو کنترل کردم سربه سرمادر گذاشتم مادر عزیزم .
بعد موقع برگشت دایی کوچیکم ما رو دید و کلی برامون گفت برای هرچیزی اماده باشید وگفت چرا اینقد حساس هسنید واقع گرا باشید بغض من دوباره ترکید اما خودم رو کنترل کردم گریه یه واکنش دفاعی هست در برابر غم و اندوه ادم رو سبک میکنه.شاید هم من خیلی ضعیفم نمیدونم توی بیمارستان هر کی رفت واومد باغصه اشون غصه خوردم قطره اشک گوشه هرچشمی دلم رو به درد میاورد و دیدن بابا با حالی که برای هر فردی بعد از عمل طببعی هست داغوونم میکرد.
خدایا تاج سلامتی را بر سر همه مان مستدام کن و کمکمون کن قدردانش باشیم.