پریروز که اون پست رو نوشتم قرار بود همه برن دورهمی به یه روستایی که زمین باباست و توش یه خونه بزرگ داداش دست ودلباز ساخته و امورش توسط داداش بزرگ میچرخه خوب همسر شب جلسه اداری داشت منم تو گروه نوشتم هر کی جا داره نیم ساعت قبل رفتن بهم بگه .نگو اکثرا همون موقع پیام من داشتند راهی میشدن هیچکی جواب نداد منم نوشتم خوب انگار هیچکی جا نداره پس من نمیتونم بیام که یکی از زن داداشا نوشت که داداشم جا داره و تنهاست تو باش برو که خیالم راحت بشه شب موقع برگشتن خوابش نبره گفتم خوب تو چرا نمیای ؟نوشت جایی کار دارم منم یه قلب فرستادم. این داداشم باجناق اون داداش دست و دلبازه تقریبا با هم کار می کنند و کارشون ساعت و روز وشب نمیشناسه از بس مشغله دارن.خلاصه منم از همون ساعت ۴لباس پوشیده منتظر موندم و حالا یه زنگ هم نمیزدم میگفتم داداش سرش شلوغه خودش میاد تا شد ساعت ۷شب من دیگه زنگ زدم :داداش تو کجایی؟ صداش خسته بود گفت خونه بنظرم تو هم بخاطر من نرفتی؟خندیدم.یه کم عصبی بود این داداشم خیلی مظلومه یه جورایی مثل متیو ی داستان آن شرلی
گفتم مگه خانمت کجاست گفت رفته عروسی فامیلشون و چون دختر کوچیکه شون یه کم مریض بوده و مراسم هم تو باغ بوده و هوا سرد داداش مجبور شده خونه بمونه .داداش هم از اینکه نرفته بود ناراحت بود هم از اینکه به من خبر نداده بودن.خندیدم گفتم فدای سرت خوب حتما زن داداش حواسش نبوده حتما خیر بوده و خودت رو اذیت نکن پاشو بیا خونه ما جا بندازم توی بالکن گفت نه خیلی خسته ام یه سر هم برم انبار و....
منم رفتم پیش دخترام نشستیم سریال کره ای دیدیم این نامردها هم از دورهمی عکس میفرستادند آش،رشته روی آتیش و جمعشون و...
من به شوخی توی گروه نوشتم زن داداش من هنوز آماده نشستم منتظر داداش
یه استیکر خنده فرستاد و نوشت اصلا متوجه نشده که من میخوام حتما با داداش برم.میدونستم مشغله داشته نوشتم فدای سرت .بنده خدا آخر شب دوباره پیام داد و عذرخواهی کرد.
دیشب باز دورهمی یهویی داشتند ویلای داداش نصف افراد نبودند یه سری راهی مشهد شده بودن یه سری جای دیگه بودن تقریبا نصف بودیم ولی خوب بود اول دعا خوندن چون بابا سفارش دعای کمیل شب جمعه رو توی آخرین سفارش مکتوبشون داشتن و البته نوشتن اگر توانستید و ملزم نکردن.بعدش دامادها با هم پامنبری خوندن خیلی پامنبری جنوبیها قشنگه اونهایی که جنوبی هستن متوجه میشن واقعا جای بابا خالی بود و اولین بار بود خوندن اونم من یواشکی به همسر گفتم همسر صدای قشنگی داره تک خون بود بقیه همخوانی میکردن .دلمون سبک شد و یاد پدر زنده شد.بعدش هم دو گروه شدن رفتند والیبال.بچه های کوچیک هم بساط مافیا داشتن .منم کنار مادر دراز کشیدم و سعی میکردم به توصیه عزیز دلی مامان رو بخندونم.کمی هم موفق بودم .باید بیشتر تلاش کنم آخه من بیشتر دافعه دارم تا جاذبه
خواهر بزرگه با کمک عروسش و خواهر دیگه نون روغنی خوشمزه ای پختن و خیلی هم خوشمزه و پربرکت بود.خلاصه یه شب خوبی بود ساعت ۱۱برگشتیم از نظر من خیلی دورهمی استانداردی بود (عوارض کارمند بودن)
آهان تو جمع همه میگفتن آه دیشب چرا نبودی ؟گفتم خوب هیچکدومتون نگفتین جا دارید بنده های خدا از همون مکالمه من و زن داداش فکر کرده بودن من وسیله دارم و البته تقصیر خودمم بود پیام اصلا نمیتونه منظور رو درست برسونه من باید واضح تر مینوشتم. والبته چون من بعضی وقتها در دورهمی ها شرکت نمی کنم براشون عادی بوده وگرنه حتما خبرم میکردن.باشد که دیگه حواسم جمع کنم.
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید قدر داشته هامون رو بدونیم و مواظب این ویروس جدید هم باشید که فکر نکنم جدید باشه رفته خیلی ها رو مبتلا کرده همه رو داغون کرده به قولی گشتهاش رو زده تازه اعلام میشه جدیده.
درمانش هم استراحت و تغدیه مناسب و درمان علامتی هست
در پناه خدا سالم و شاد و آرووم باشید.