۱-امشب شیفتم رو با زن داداش جابه جا کردم و اونم با بزرگواری قبول کرد بنده خدا شاید هم روش نشد دلیلش هم نپرسید .من میخواستم شنبه برم دنبال ازمایش،و دکتر و یه عالمه کار درمانی که تا تونستم عقب انداختم.و مثل بختک فکرم رو قبضه کرده باید انجامشون بدم تموم بشه بره.اینقد خوشم میاد از آدمهایی که روال کار رو به موقع انجام میدن من به هر بهونه ای امروز وفردا میکنم و این اصلا رفتار خوبی نیست .
۲-چند شب پیش خواب میدیدم شیفت آبجی سومی هست (واقعا هم شیفتش بود )و منم باهاش قرار گذاشتم برم پیشش .و محل قرار خونه دوران بچگیمون هست و بعد سر خیابون از تو ماشین پریدم بیرون انگار میترسیدم ماشین نگه نداره و بعد داشتم با خودم میگفتم آه آبجی که اینجا نیست چرا نیومده یه نگاه کردم دیدم بابام در حیاط وایساده و یه لبخند خیلی خیلی قشنگ رو لباشه و دستهاش بازه که من رو بغل کنه و من دارم اشک میریزم از خوشحالی و میدوم بقیه اش یادم نیست.کاش حالت اونجا خوب باشه بابا.
۳-دختر کوچیکه هنوز کامل خوب نشده و الان که دارم دوربر نگاه میکنم متوجه میشم ویروس جدید هست که با حالت تهوع و سردرد بروز میکنه و فرد بی اشتها میشه .
۴-شیفتهامون رو برای ماه رمضون باید تغییر بدیم و ساعت ورود و خروج رو پیشنهاد دادم که ساعت ۱بعد از ظهر باشه که به آماده کردن افطار برسیم.
۵-دیروز که شیفت آبجی کوچیکه بوده مامان حاضر نشده صبحونه و ناهار بخوره منم حالم خوب نبود برم عصر اومدن دنبالم رفتیم سر مزار ،مامان هم بود بعد من عادت دارم عکس روی سنگ رو میبوسم به یاد روزهای که دستهای بابا رو میبوسیدم بعد به شوخی به آبجی گفتم بابام گفته زود مامانت رو از دست آبجی نجات بده ؛ برگشتنی یه دونه سیب به زوربهش،دادم و یه کاسه کوچیک سوپ با هزاران کلک و سماجت؛همون یه ذره اشتهاش هم با مصرف اون نصف قرص ضداضطراب کم شده،البته شاید خوردنی هایی که کنار تختش میزاریم هم مزید علت باشه.
۶-امشب که خونه بابا بودم یهویی جاری مکه ای با مامان و خاله اش اومدن و یه یکساعتی نشستند و جاری تمام تجربیاتش رو گفت و تاکید کرد خواستید برید با کاروان شهرهای بزرگ برید که با برنامه تر هستند اما من نمیدونم واقعا میشه و سختیش،بیشتر نیست با این همه بی امکاناتی در شهر ما منم که استاد تنبلی .مثلا میشه پاشم از شیراز یا تهران برم ؟ حالا به زور درخواست پاسپورت دادما و هنوزم نیومده اما واقعا دلم میخواد یه بار برم بعد به شوخی میگم ما سه تا حج داریم حج عمره ؛حج تمتع؛حج چشم هم چشمی
سال ۹۰که ثبت نام کردم۶ماه حقوقم رو دست نزدم تا تونستم واسه همه مون ثبت نام کنم بنظرم وام هم گرفتم .کاش،قسمتم بشه و این آرزو هم تیک بخوره.انشااللع
۷-آبجی که چند روز دیگه راهی حج میشه انشاالله ؛ظاهرش رو ببینی فکر میکنی خوراکش سفر ترکیه و..هست (خیلی وقتها افراد خیلی باطنشون قشنگتر از ظاهرشون هست) البته یه چیزی بگم موقعی که بابا یهویی مریض شد بنده خدا با دوستاش میخواست بره ترکیه بلیط،و همه کارهای تور هم انجام داده بود اما خورد به اول مریضی بابا با وجودی که میتونست بره نرفت و کل هزینه هاش هم بر باد رفت و وضعیت بابا هم طوری نبود که بتونه بره ملاقاتی اما دلش راضی نشد و نرفت . حالا لباس احرام سفارش داده پریشب رسیده با ذوق پوشید آبجی کوچیکه میگه عین فرشته مرگ شدی
قیافه آبجی ![]()
۸-یه توصیه بگم (اوصیکم به بچه خوب بودن) از من که گذشت اما شما جونترها نصیحت ننه جونتون رو گوش بدید هرگز به فردی که مریضه و توی خونه هست هرگز(تاکید موکد
) نگید خوش به حالش ،بدترین نوع مرخصی ؛مرخصی استعلاجی هست تو توی خونه هستی اما ناتوانی و قادر به امور روزمره نیستی و تا قضاوت کنی دقیقا گردش روزگار دیر یا زود میزاره تو کاسه ات .پس اگه پس زمینه ذهنتون هست الهی العفو فراموش نشه![]()
مامانم اینقد سروصدا کرد من بیدار شدم الان خودش خوابیده من بی خواب.![]()
در این دل شب برای همه مون شادی ،دل خوش ،سلامتی ؛برکت ؛عاقبت بخیری؛ذات خوب و یه آرامش زیبای درون آرزو میکنم در پناه خدا باشیم.