دست از پا درازتر اومدیم خونه عصر دوباره بریم که خودش هم ببریم ولی طبق معمول آقای همسر ساعت 3باید برود منم با سه تا جوجه چه جوری برم.؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه حالا عصبانی اومدم اینجا نشستم مغزم هم کار نمیکنه.امان از دنگ و فنگ عروسی حالا خواهرزاده جان نمیشد دخترهای من که 20سالشون شد میرفتی زن میگرفتی تا به من هم خوش بگذره پسره هنوز 21سالش نشده زن گرفته آخه یه کم به این خاله بیچاره فکر نکردی با این جوجه اردکاش چطوری بهش خوش بگذره؟البته بی خیال عروسیها الان همینه این دختره پیکاسو به من گفت تاپ دامن میپوشه حالا زده زیرش که نه من لباس مجلسی میخوام حالا تو این شهر درپیتی ما لباس مجلسی اندازه دختر 10ساله که مورد پسند خانم هم باشه از کجا گیر بیارم.؟یادش بخیر من که بچگی اصلا از عروسی خوشم نمیومد البته الان هم همینطورم ها به تنها چیزی هم که فکر نمیکردم این بود که چی بپوشم؟چقدر دختره به مامانش رفته نه؟؟؟؟؟؟؟؟