برگشتم شهرمون .از سختی دیروز و اتفاقاتی که گذشت و مخصوصا اون پزشک متخصص رفرنس مشهور که ۴نفر رو باهم تو اتاق پذیرش میکرد و اصول اولیه حقوق بیمار رو زیر پا میزاشت و .....
بی خیال بزار ثبتش نکنم در یک کلام چنان انرژی از من گرفت که مغزم ارور میزنه.
خیلی خسته ام( یک من رفتم صد من برگشتم )
مهارت کلامی شاید مهمترین مهارت و اصول اولیه ارتباط باشه که نداشت و الان بیش از ۱۶ساعت هست که بیش فکری داره داغونم میکنه و هر چه خودمم رو دلداری میدم فایده نداره .
دلم میخواد یک پاک کن بردارم با دقت تموم قسمتهای مغزم رو پاک کنم .یا اصلا وایتکس بریزم روش تا سفید بشه.
تنها چیزی که آرومم کرد بغل دخترام بود الهی بگردم که خستگی و درماندگی سوغات من از شهر محبوبم بود کاش دیگه برا دکتر رفتن نرم شیراز کاشششششش.
اما خوب دوباره خوب میشم برم وان رو پر آبگرم کنم تمام خستگی و غصه هایی که شاید غصه نیستند و من بخاطر شرایط روحی و جسمی بزرگشون میکنم رو توی وان جا بزارم و سبک بال بیام دوباره پیشتون.
حواسم باشه یاد بگیرم موقع حرف زدن تا میتونم دلی رو نرنجونم.
میخوام یکماه تمام رعایت کنم همه اصول رو و اگر نشد یه پزشک بی ادعا پیدا کنم و برم این دندان لق رو بندازم بره .
خدایا هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی و هیچ خوشبختی بزرگتر از آرامش فکر نیست ؛ این دو را نصیب همهی ما بفرما الهی آمین