امروز صبح آقامون رفت یه ماموریت کاری به پایتخت .ساعت6صبح بود ومن دیگه خوابم نبرد و ساعت 7پیکاسو رو رسوندم مدرسه و دختردومی مریض بود و هنوز سرفه میکرد نذاشتم بره مدرسه .کمی خونه رو جمع و جور کردم چند تا پتو شستم بعد خواهربزرگم که خبر داشت شوشو رفته تهران زنگ زده بود ناهار برم متهم از خدا خواسته با یاری شوهر خواهر سومی رفتم اونجا و بقیه خواهرها هم اومدند خلاصه وقتی 5تا خواهر جمع باشند اوضاع غیبت داغه داغه البته ما کمی بدجنس هستیم خداروشکر زیاد پشت سر زن داداش و خواهر شوهر و مادر شوهر حرف نمیزنیم ولی بخاطر یه حرف نامربوط که یکی از فامیل به یکی زده بود داشتیم بررسی و تحلیل میکردیم (همون غیبت خودمون؟)بعد به سفارش آقامون سه تا دخمل رو بردم آرایشگاه موهاشون رو کوتاه کردم دخمل کوچیکه کل آرایشگاه رو بهم ریخت فکر کنم آرایشگر که از فامیلامون هست بیچاره خیلی هم خانم متینی هست از اینکه ما زود رفتیم کلی خوشحال شد خلاصه حالا اومدیم خونه و سه تا دخمل بلا رو حموم دادم و بهشون شیر کاکائو و شلغم و خاگینه دادم حالا با یه بدبختی حاضر شدند برن بخوابند تا پیکاس براشون قصه بگه البته بماند که بیشتر آتیشا رو خودش میسوزونه . به آقای همسر هم زنگ زدم و گفتم براش دلمون واست یه ذره شده خلاصه اینهم از امروز ما که طبق معمول به کارهای وروجکها و منزل سپری شد و خودم یه ذره استراحت نکردم.فکر کنم فردا هم مرخصی بگیرم بماندکه تو اداره کارم کمتره و بیشتر میتونم استراحت کنم تاتوی خونه مون.