روی تک مبل خانه بابا نشسته ام مادر ناهارش را خورده نمازش رو خونده داروهایش رو دادم و الان آرووم روی تخت خوابیده ،دیشب در کمال ناباوری فقط ۱بار بلند شد و تا صبح خوابید اما من خوابم نبرد شاید نفس حق خواننده ای دیشب برایمان آرامش رو ارزوکرده بود که خداوند اجابتش نمود.
همسر کل تعطیلات آخر هفته را شب و روز سرکار بود و باید سر میزد و واقعا این حجم از تعهدش به کاری که مزایای مالی چندانی ندارد به من گوشزد میکندکه به هرحال متعهد بودن زیباست همیشه در جواب اعتراضم میگوید بگذار دولت به ما مدیون باشد ما مدیون نباشیم. الان هم هنوز نیامده که ناهار بخورد و شیفت من ساعت ۲نزد مادر تمام میشود .دخترانم بسیار مهربانند و به مرحله ای از بلوغ فکری رسیده اند که مادر به من احتیاج دارد و صبورانه تحمل می کنند خدا رو هزاران بار شکر.
امروز مطلبی رو خوندم قشنگ بود همه مشکلات راه حل ندارند باید سعی کنیم کمتر رنج ببریم.مثل آلزایمر مادر ؛
شب ها فکرهای جورواجور کل مغزم را طی طریق میکنند و من دوست دارم در موردشان بنویسم .اما آنقدر تلخ هستند که نمیخوام ثبت کنم در طی یک هفته همه جور مرگ عجیب و غریب در اطرافمون رخ داده هر مدلش رو که فکر کنید قبلا شاید چند سالی یک بار اما الان پشت سر هم نزاع، خود.....و....
دارم فکر میکنم چقدر میشد از این همه مرگ پیشگیری کرد میانگین سنی همه موارد کمتر از ۲۵سال ؛
این قسمت رو بعد که برگشتم خونه دارم مینویسم :
اگر میل به خودنمایی نبود اگر داشته هایمان را جار نزنیم اگر اینقدر غرق فضای مجازی نشویم زندگی در این جا با این وضعیت اقتصادی دشوار هست وقتی می بینم افراد زیر خط فقر که برای نان شبشان محتاجند اما بینی را عمل کرده لب ها را ژل زده و...... با خودم میگم به کجا داریم میرویم؟چه احساس نیازی درگرفته که اولویت ها اینقدر تغییر کرده.اصلا چرا همه داریم بلاگر میشیم خیلی ها شاید ذوق کنند اما خیلی ها احساس حقارت و خود کم بینی خواهند کرد و به جان خانواده هایشان میفتند.و نتیجه اش،میشود همین معضلات که بنظرم اگر یار هم نیستیم باری بر دوش هم نباشیم.به فرزندانمان یاد دهیم وسایل برای استفاده هستند نه در چشم و چال بقیه کردن.
پدری بازنشسته داشت به نگهبان یه مجموعه میگفت پسرم چون دوستش فلان گوشی رو داره من رو تحت فشار قرار داده که از همان گوشی برایش بخرم حقوق سه ماهم را باید کامل بدهم و.....چهره درمانده اش جلوی چشمم هست.
سالهای کمی دور که اینستا آمد درست یادم نیست کی بود نقاشی های دختر بزرگه رو توی صفحه ام میزاشتم احتمالا اوایل دهه ۹۰بود بعدها هر دفعه که صفحه رو باز میکردم با یه عالمه محتوا روبه رو میشدم که خیلی هاش برایم قبیح بود و از طرفی وارد شدن با خودم بود و درگذر زمان غرق میشدم و از زندگی افتاده بودم که ترجیح دادم حذفش کنم اون موقع ها اینقدر فراگیر نبود .
الان شده بازار فخرفروشی تازه به دوران رسیده ها و البته کاسبی بلاگرها ؛ و رواج مصرف گرایی و تجمل گرایی و گاهی هم رواج بی اخلاقی که در پشت آن جهره های شیک و زیبا گاهی افرادی با اعتیادهای مختلف و زندگی های نابهنجار و ازارهای عجیب و غریب مواجه هستند اما نوجوانها فقط قسمت شیک ماجرا رو می بینند و نمیدانند پشت پرده چه زندگی دردناکی در جریان هست.
حساب آنها که از آن به شکل درست برای تبلیغ دسترنج و زحماتشان و...استفاده می کنند جداست
نمیتونم ذهنم روجمع بندی کنم میرم سراغ آشپزخانه امروز طرز تهیه نان سیب زمینی روسی رو یادگرفتم برم سراغش تا همه دغدغه ها و فکرهای بیهوده که در سرم رژه میروند را بشوید.
.در پناه خدا شاد باشید.