روز یکشنبه نرفتم اداره دوباره حالم خوب نبود ساعت هفت ونیم تا نه همه کارها روتلفنی هماهنگ کردم و چون سیستمم تو اداره از کار افتاده عملا رفتنم هم فایده نداشت ولی تا ساعت یک ونیم که تایم کاری تموم بشه چشمم به گوشی بود و خوابم نبرد همسر هم تا برگشت منم برا ناهار کوکوسیب زمینی پخته بودم و بچه ها هم که متاسفانه ناهار و صبحونه اشون یکی شد و بعد از ناهار بهشون گفتم بیان کمک و یه سبد البالو رو شستم ودادم هسته هاشون در اوردن این وسط هم کلی کل کل خواهرونه داشتن و بعد من شکر ریختم روشون و گذاشتم تو یخچال تا سر فرصت مربا وشربت درست کنم یه عالمه ظرف بود دختردارا درک میکنن که دختر جماعت خیلی ریخت و پاشش بیشتر از پسرا هست خدا میدونه روزانه چقدر ظرف کثیف میکنن دیگه ژست مامان مقتدر گرفتم همه رو دعوت به شستن شراکتی ظروف کردم و خیلی زود ظرفها شسته شد و اصلا به غرغرها واکنش نشون ندادم والله نمردیم یه بار این دخترا حرف ما رو گوش دادند .دیروز هم صبح رفتم اداره تا سیستم همچنان سرجاش هست با پیگیری مجدد بردند برا تعمیر و من مجبور شدم کارام رو از سیستم همکارا انجام بدم و موارد اورژانسی نمونه ،ظهر هم ناهارتا برگشتم سریع فیله مرغ ها رو سرخ کردم یه مورد که ذهنم رو درگیر کرده و من باهاش مشکل دارم اینه که اطرافیان از اخلاق های من خوششون نمیادحالا در پست بعد مینویسم ولی من همون مدلی که برای خودم و خانواده هستم برا بقیه هستم یعنی خطوطم مشخصه بچه هام میدونن که من هیچ وقت اگه حق باهاشون نباشه ازشون طرفداری نمیکنم خوب زبونم تند هست و این عیبی هست که خودم میدونم و باید براش کاری کنم ولی هرگز از روی بدجنسی نمیچرخه از روی دلسوزی میگم ولی انگار طرف رو جزغاله میکنم و اینکه اگه از کسی ناراحت باشم کاملا از چهره ام مشخصه و بهیچ عنوان پنهانکاری نمیتونم داشته باشم هی روزگار همه اینا باعث میشه حس خوبی نداشته باشم هر کی میتونه کمکم کنه دعاگوش میشم تا همیشه