مدتهاست دوست دارم درموردشاغل بودن خانوما بخصوص مادران شاغل ودغدغه هاشون بنویسم وشاید از میان خزعبلاتی که مینویسم یه نکته ای بدرد یه مامانی بخوره .
خوب اوناییی که سالهاست من رومیخونند میدونند من سه تا بچه بافاصله تقریبا سه سال دارم و واقعا روزهای خیلی خیلی بد و فاجعه باری روگذروندم ودر یک مقطعی فقط خواستم زنده خودم روبکشونم بیرون من اشتباهاتم رو براتون مینویسم هرچند مامانای الان خیلی بهتر مدیریت میکنند
-عدم کنترل استرس:
متاسفانه این عدم کنترل استرس یه درصدیش ارثی بود ودرصدیش بعلت عذاب وجدان،من هروقت بچه ها مریض میشدند از اینکه توی خونه نبودم ازشون مراقبت کنم شدید بهم میریختم و این خودش بحران مضاعف بوجود می اورد الان که نگاه میکنم میبینم خیلی خیلی بیشتر از مادرهای خانه دار به بچه ها رسیدگی میکردم اما خودم به حس بدم بال وپر میدادم و وقتی برای بچه ها حادثه ای رخ میداد اولش خودم روداغوون میکردم واین فقط باعث استهلاک من شد اگر تجربه الانم رو داشتم باید بچه رو مراقبت میکردم وبه محض بهبودی نسبی خودم رو ریکاوری وتقویت میکردم .
کمک نخواستن از دیگران:
مادرم همیشه به من میگه گل بی منت بارون وواقعا هم من همیشه کار بقیه رو قبول نداشتم و از صفر تا صد همه کارها رو خودم انجام میدادم از دکتر بردن و پارک بردن ولباس خریدن و............همیشه هم گریون ونالون بودم خوب توان من حدی داشت و من کم میاوردم.یه مدت که گذشت بالاخره پس از چند بار سپردن کار دست همسر و بردن بچه ها به دکتر و حتی لباس خریدن وپارک بردن کمی اوضاع بهتر شد بماند که سری های اول اصلا نتیجه خوب نبود بچه از تاب افتاده بود لباس کوتاه بودو یا یادش رفته بود بگه بچه کدوم دارو رونمیخوره و.........اما بالاخره باید دست از کمال گرایی برداشت
مهمونیهای مکرر:
توخانواده پرجمعیت ما مرتب مهمونی ودورهمی بود خوب من معمولا نمیرفتم اما باز همون تعداد کم باز باعث تحلیل توانم میشد اماده کردن سه بچه کوچیک تخس که هرکدوم باعث ازدست دادن انرژی من میشد و یا دعوت کردن مکرر بقیه به خونه درحالیکه شغلم جوری بود کل هفته سرکار بودم و باوجود کمبود وقت میخواستم عین بقیه دعوت بگیرم و قسمت فاجعه ماجرا دعوت گرفتن مکرر افرادی که سالی یه بار من رو دعوت نمیگرفتن وبالاخره سه سال پیش این ماجرای مهمونی دادن روجمع کردم چون واقعا برای کارهای عادی خودم هم الان محدودیت جسمی دارم.
خریدوسایل غیرکاربردی برای بچه ها وشلوغی خونه :
از اونجایی که همیشه عذاب وجدان داشتم مرتب مشغول خرید اسباب بازی و وسایل غیرضروری بودم که خونه پرشده بود از اسباب بازی و لپ لپ وانواع وسایل نقاشی وعلاوه بر اشغال فضای کل خونه باعث نامرتب بودن منزل وهدردادن منابع مالی بود از طرفی بچه ها همیشه پرتوقع بودند البته شرایط خانوادگی و بودن فرزندان همسن در کل خانواده وسبک زندگی اونها مزید برعلت بود مادر شاغل هم که حوصله بهونه گیری نداره سریع خرید میکنه البته باز چندسال پیش هرچند دیر اما باز این رویه روتعدیل کردم که شرایط اقتصادی هم باعث اون شده است.
تغذیه :
سخت ترین قسمت زندگی غذا درست کردن بود اولا بچه ها بد غذا بودند دوما منابع مالی کافی نبود اما بنظرم اگر سالهایی که خیلی فشار جسمی وروحی داشتم به جای خرید وسایل غیرضروری برای بچه ها از بیرون غذا میگرفتم آسیبهای جسمیم کمتر بود سال 97و98 بیشترین خرجمون تهیه غذا از بیرون بود که به برکت کرونا وبامدیریت زمان وبزرگتر شدن بچه ها وکمک حال شدن تقریا مشکل حل شد البته باز همیشه دغدغه خوب غذا نخوردن بچه ها روی مخم هست.
زندگی درجوار خانواده والدین:
اون چیزی که برام ملموسه افرادی که دور ازخانواده والدین هستند شاید کمک حال نداشته باشند اما فرزندان حرف گوش کن تر وآرومتری تربیت میکنند اما من در این زمینه خیلی بیفکری کردم وخیلی هم عذاب کشیدم هم بار مالی هم منتهای همیشگی و هم کمکهایی که دردسرش بیشتر از فوایدش بود.
مهمانهای سرزده:
رودواسی وپذیرش مهمانهایی که اصلا توجهی به شرایط کاری وزندگی افراد ندارند یعنی شما خسته وکوفته از سرکار برمیگشتی میدیدی یکی اومده خونه ات یا زنگ در میزدن.تنها کاری که ازم برمیاد اینه که هیچ وقت سرزده در خونه هیچکس رو نمیزنم چه برسه خانم شاغل باشه والبته باز هم با مقدمه چینی و بزرگ شدن بچه ها این مورد هم تقریبا حل شد هرچند متلک برخی ها شاملم میشه ولی دیگه مهم نیست.
خوب مشکلات بسیار زیادتری هم بوده و هست که فعلا چیزی به ذهنم نمیاد شما چه تجربه ودغدغه هایی داشتید ودارید؟
من از اون مادرهایی بودم که از روی اجبار رفتم سرکار و بارها استعفام رونوشتم مرخصی بدون حقوق گرفتم خودم رونیمه وقت کردم و.......اما الان از شاغل بودنم زیاد ناراحت نیستم چون نداری وفقر خیلی سخت تر از شاغل بودن هست .اگر شرایط مالی ایمن وکافی دارید تا بزرگ شدن بچه تون صبرکنید بعد سرکار برید الان باشرایط اقتصادی فعلی به شغل دوم فکر میکنم چون واقعا کارمندها درشهرستان هیچ مزایای ندارند فقط حقوق بخور ونمیر واصلا از مزایای شهرهای بزرگ اینجا خبری نیست وبه سختی زندگی بسیار معمولی ما داره اداره میشه.بازهم خدایا شکرالهی روزی هاتون پربرکت باشه